یکی از یاران امام رضا علیه السلام نقل می کند که از عراق به دیدن امام رضا(ع) آمده بودم. چند روزی ماندم. وقتی می خواستم برگردم به خودم گفتم برای دفعه آخر به محضرا امام رضا(ع) برسم و با آقا خداحافظی کنم. در ذهنم بود که یکی از لباس های آقا را از ایشان برای تبرک بگیرم و به خانواده ام بگم وقتی من فوت شدم من را در آن لباس کفن کنند. یک مقدار پول هم از حضرت بگیرم و برای دختر بچه هایم انگشتر به عنوان سوغاتی بخرم. خدمت آقا رسیدم. همین که نشستم پیش حضرت خیلی دلم شکست... خدایا! دیگه کی من می تونم به دیدن امام رضا(ع) بیام؟ بغض گلویم را گرفت. آنقدر غصه دار شدم که اصلا یادم رفت به آقا بگویم آقا جان، یکی از لباس هایتان را به عنوان تبرک به من بدهید و پول بدهید برا دخترانم انگشتر بخرم... به کلی از یادم رفت. حرف هایم که با آقا تمام شد برخاستم که بروم. خداحافظی کردم و به سمت در رفتم. هنگام خروج حضرت صدایم زدند و فرمودند: صبر کن. آیا نمی خواهی یکی از لباس هایم را به عنوان کفن به تو بدهم؟ این پول را نیز بگیر و برای دخترانت انگشتر بخر. من آنقدر از فراق امام غصه دار شده بودم که یادم رفته بود حاجت هایم را بگویم. اما امام رضا(ع) ناگفته حاجات من را عنایت کردند. غرض اینکه اگر انسان به خاطر حاجت هایش به زیارت برود، بد نیست. اتفاقا نشانه معرفت انسان است که وقتی حاجت داری نباید در خانه دیگران را بزنی. باید در خانه اهل بیت رفت. اما خوش به سعادت کسی که به خاطر خود حضرت به زیارت ایشان برود. به خاطر علاقه ای که به محبوب دارد برود. به خاطر وفاداری به آن عهدی که بسته است. امام رضا علیه السلام در کلامی نورانی فرمودند: یکی از عهدهایی که با ما بسته اید، زیارت ما اهل بیت است. کسی که به خاطر خود اهل بیت به زیارت برود، چنین شخصی حتی اگر حاجت های شخصی اش را به زبان نیاورد، خود امام عهده دار حاجت هایش می شود. شخصی که وقتی به حرم اهلبیت مشرف می شود، خودش و حاجاتش را فراموش میکند و دعا و خواسته اش همان چیزی است که خواسته ی خود اهل بیت است، یعنی ظهور امام زمان علیه السلام. چنین شخصی خود اهلبیت علیهم السلام عهده دار حاجاتش می شوند؛ بدون اینکه آن شخص حاجاتش را بر زبان بیاورد. بیشترین بهره از زیارت اهل بیت علیهم السلام را کسانی می برند که بیشتر از همه به یاد امام زمان علیه السلام باشند و بیشتر از همه برای امام زمان دعا کنند. التماس دعا منبع:عیون اخبار الرضا علیه السلام ج2 ص212